ادامهی انیمهی بلیچ.
آرک Thousand-Year Blood War مانگا.
خلاصه داستان:
دنجی یه رویای ساده داره – که یه زندگی شاد و آروم داشته باشه و با دختری که دوستش داره سپریش کنه. ولی خب این خیلی از واقعیت به دوره.
دنجی توسط یاکوزا مجبور میشه که شیاطین رو بکشه که بتونه قرضهاش رو بده. با شیطان دستآموزش، پوچیتا، میتونه هرکاری رو کنه که یکم پول به دست بیاره.
متاسفانه دیگه استفادهش تموم میشه و توسط یکی که با یاکوزا قرارداد داشته به قتل میرسه. با اینحال، طی یک اتفاق غیرمنتظره، پوچیتا با بدن دنجی ترکیب میشه و قدرت یک شیطان ارهبرقی رو بهش میده.
وضـعیت : هنوز پخش نشدهخلاصه:
چو مو یون برای تبدیل شدن به یک ستاره در JJWXC به داستان “قلمرو شیطانِ” خود تکیه کرده بود، اما اصلا انتظار آن را نداشت که او، بعد از نوشتن هفت موقعیت و داستان ذهنی و سوءاستفاده از آن هفت داستان ذهنی تا سر حد مرگ، به آن کتاب لعنتی تناسخ پیدا کند!
این سیستم روی دستبند دیگه چه چیز لعنتیایه؟
و اینکه “یا باید از هفت مرد خاستگاری کنی و یا زیر دست این هفت مرد طعم مرگ غمانگیزی را بچشی” دیگه چه چیز لعنتیای بود؟
من تنها میخواستم برای ارضاء علایق و خواستههای بد خود یک رمان بنویسم، وگرنه واقعا چه کسی هست که بخواهد با یک دسته سگ دیوانه و سادیسمی درگیر شود؟
(JJWXC : یا Jinjiang Literature City, یه سایت به زبان چینی برای پخش و اشتراکگذاری رمانهای انلاین.)
………………………….
تعداد چپتر: 279 چپتر + اکسترا
وضـعیت : پایان یافتهخلاصه داستان:
لینهان، بهترین امگای امپراتوری، طراح اصلی مکانیکی آکادمی نظامی ملی بود. علاوه بر غلظت زیاد فُرمون ها و قدرت معنوی غیرقابل باورش، هیچکس نمیداند که او توانایی عجیبی را نیز بیدار کرده است – ” ذهن خوانی!”
تنها با گذاشتن دستش بر روی دست شخص دیگری، میتوانست بفهمد که در ذهن طرف مقابل چه میگذرد.
اوضاع در امپراتوری در حال تغییر بود، و طوفان در شُرُف آمدن بود؛ و لینهان به عنوان برجسته ترین طراح مکانیکی موسسه تحقیقات نظامی، با آن ژنرال عالیرتبه و مقتدر امپراتوری ملاقات کرد.
لین هان مجبور شد دستکشهایش را دربیاورد و با آن اسطورهی بدنام و سنگدل دست دهد.
«بوی خیلی خوبی میده، میخوام مارکش کنم!»
«لینهان: ؟؟؟»
جوان با سردی، صورتش را پایین انداخت و دستش را با بیحوصلگی عقب کشید: «برای گستاخی که کردم متاسفم!»
“اجازه بدید تا تصور کنم که در میان ستارهها، ستارهای وجود داره، که زندگی من رو بواسطهی تاریکی ناشناختهای هدایت می کنه.” تاگور”
……………………………
تعداد چپترها: 132 چپتر
وضـعیت : پایان یافتهخلاصه داستان:
به طور مستقیم بعد از اتفاقات فیلم سوم، این انیمه ماجراجوییهای رگ، ریکو و ناناچی رو در لایه ششم، پایتخت بازنگشتگان، پوشش میده.
بعد از نجات دادن جهان، قدرتمندترین قهرمان، لئو، تبدیل به کسی شد که در دنیای صلحآمیز، دیگه بهش نیازی نبود. اون خیلی قوی بود.
بعد از تبعید، دنبال یه کار توی ارتش پادشاه شیطانی میگرده، جایی قبلا که خودش اونا رو شکست داده بود و لازم بود تا دوباره سازماندهی بشن. ارتش مشکلات خیلی زیادی داشت.800کارهای زیاد، مشکلات مالی و… وجود داشتن.
لئو دوباره با ایچیدنا روبهرو میشه و ازش میپرسه که چرا به دنیای انسانها حمله کرد. یه داستان غیرمنتظره وجود داشته!
گمشدهها پرسهزنانی هستند که از یک دنیای دور به نام “ژاپن” به اینجا آمدهاند.
هیچکس نمیداند که چرا آنها خانه خود را ترک کردهاند. تنها چیزی که معلوم است این است که با خود فاجعه و فلاکت میآورند.
وظیفه حذف کردن آنها بر عهده منو، یک جلاد جوان است. وقتی که او آکاری را میبیند، به نظرش یک کار معمولی میآید… تا وقتی که میفهمد که کشتن این دختر غیرممکن است.
و وقتی که منو شروع به جست و جوی راهی برای از بین بردن نامیرایی او میکند، آکاری با کمال میل به او کمک میکند! و اینگونه ماجراجوییای آغار میشود که منو را برای همیشه تغییر میدهد…
خلاصه داستان:
ده ها هزار شیطان در این دنیا پرسه می زنند. نصف انها شهر ژائویه را خانه خود می نامند.
در مورد نصف دیگرشان ، همه آنها در قلمرو شمالی کانگ لانگ که توسط تیانشوی جاودان شیائو فوشوان کنترل می شود مرده اند.
فقط یک شیطان، بیست و پنج سال است که در زندان بوده و هنوز زنده است – ارباب شهر ژائویه ، وو شینگ شوئه.
خلاصه داستان:
داستان مجموعه در دورهٔ ادو که ارجاعات و نشانههای دوران مدرن نیز در آن دیده میشود رخ میدهد؛ جایی که سه غریبه به نامهای موگن، جین و فو گردهم آمده و سفری را برای پیداکردن سامورایی که «بوی گل آفتابگردان میدهد» آغاز میکنند…
وضـعیت : پایان یافتهنام های دیگر: 反派师兄不想入
تعداد چپتر: 102 چپتر
……………………………………….
خلاصه داستان:
بای فانلو برنامهای داشت. برای اینکه تبدیل به یک شرور نشود، باید به سه اصل پایبند باشد:
با شخصیت اصلی تماس فیزیکی نداشته باش. با شخصیت اصلی درگیر کینه نباش. هیچ تعامل عاطفی با شخصیت اصلی نداشته باش.
با این حال هیچ چیز طبق برنامه پیش نرفت…
1. روز اولی که بای فنلو از کوه فرار کرد، توسط شخصیت اصلی در دید همه با بغل پرنسسی به فرقه بازگردانده شد.همه شاگردان زن: “رهبر فرقه خیلی با شیشیونگ با ملاحظهست.”بای فانلو: “…”
2. زمانی که بای فانلو می خواست تذهیبش از کنترل خارج شود، قهرمان مرد جان خود را به خطر انداخت تا شاگردهای خود را کنار بزند و از او محافظت کند.همه شاگردان: “رهبر فرقه حاضر بود جونشو برای نجات شیشیونگ فدا کنه، چنین مرد صالحی، شایستهای تحسین ماست.”بای فانلو: “…”
3. صخره زیر یک پرتگاه بی پایان بود و طبق رمان اصلی، او را به داخل گودال شیاطینن به عمق 10000 فوت هل می دادند.بای فانلو با خود فکر کرد، “من محکوم تبدیل شدن به یه شرورم؟”در حالی که داشت ناامید می شد، پیکری از آسمان فرود آمد و گلی بلند رنگارنگ را به سوی او پرتاب کرد و او را از آتش نیلوفر سرخ بیرون کشید و به آسمان برد.
زیر درخت الهی، بالای دریا، ابرها و کوهها، مرد جوان به زور او را به دام انداخت، در حالی که تاریکی در چشمانش می چرخید، گفت: «شیشیونگ… می خوای من و ترک کنی؟ اجازه نمیدم.»بای فانلو: “…”بای فانلو: “پس، دقیقاً شرور واقعی کیه؟”