A Court of Thorns and Roses

A Court of Thorns and Roses

بقا و زنده ماندن فیری متکی بود به تواناییش در شکار و کشتن.. جنگلی که او در آن زندگی می کرد مکانی سرد و غم زده بودکه زمستانی طوالنی ماه ها آن را در برگرفته بود. بنابراین زمانی که او گوزنی را درجنگل هدف گرفته بود که توسط گرگیتعقیب می شد نتوانست جلوی خود را […]
  • اطلاعات
  • قسمت ها
  • دست اندرکاران
  • نقد
  • مرتبط
اطلاعات محصول

اطلاعات جانبی

تعداد قسمت نامشخص
تاریخ پخش نامشخص
تاریخ پایان نامشخص
زمان پخش نامشخص
امتیاز ناول آپدیت 10 /

خلاصه داستان

بقا و زنده ماندن فیری متکی بود به تواناییش در شکار و کشتن.. جنگلی که او در آن زندگی می کرد مکانی سرد و غم زده بودکه زمستانی طوالنی ماه ها آن را در برگرفته بود. بنابراین زمانی که او گوزنی را درجنگل هدف گرفته بود که توسط گرگیتعقیب می شد نتوانست جلوی خود را بگیرد وبخاطر گوشت با او نجنگد. اما برای رسیدن به همچین هدفی او باید گرگ را میکشت و کشتن همچین چیز با ارزشی قطعا برایش گران تمام میشد.او به خاطر کشتن آن گرگ که یک پری بود به سرزمین پریان برده شد، درآنجا فیری پی برد که کسی که او را به اسارت گرفتهاست و ماسکی از جواهر به صورتش می زند چیزی فراتر از آنچه چشمان سبز رنگ نافذش نشان می داد مخفی می کرد.در آنجا از فیری به شدت مراقبت می شد و زمانی که سعی کرد دلیلش را بفهمد، احساساتش به او از عداوت به عشق تبدیل شد،سرزمین پریان از قبل خطرناک تر شده بود و فیری باید تالش می کرد که یک نفرین باستانی را بشکند و یا اینکه او را برایهمیشه از دست بدهد.

وضعیت کاربـران

۰ مشاهده کردند
۰ در حال مشاهده هستند
۱ در آینده مشاهده میکنند
۰ فعلا متوقف کردند
۰ رها کردند
۰ مشاهده نمیکنند
دست اندرکاران

مترجم ها

  • talieh
  • ادیتورها

  • talieh
  • کلینرها

  • talieh
  • رتبه دهی و نــقد
    1
    2 نفر
    5
    4
    3
    2
    1
    • Bibak

      ناول خیلی خوبیه داستان جالبی داره فقط شاید قسمت اول و دومش

    • Narsia

      این رمان من کتاب چاپیش رو خوندم خیلی قشنگه فقط متاسفانه فک کنم سانسور شده بود برسه به قسمتای قشنگش دوباره شروع میکنم از سایت شما خوندشو:)

    دست اندرکاران
    • Wine and gun

      آلبارینو اسیب شناسی بود که در پزشکی قانونی وستلند کار میکرد. او مجرد بود و شخصیت شوخ طبعی نیز داشت که گاهی با همکارانش برای نوشیدن مشروب بیرون می رفت درست مثل هر پزشک پزشک قانونی دیگر.البته به جز یک موضوع: او یک قاتل سریالی روانی بود که هیچکس از ان باخبر نبود مدت ها بود که آلبارینو یک زندگی معمولی، خسته‌کننده، یکنواخت و بدون هیجان داشت، از خانه – به اداره پزشکی قانونی – به صحنه جنایت ( صحنه جنایت خودش یا شخصی دیگر). تا اینکه یک روز، یک قاتل سریالی روانی دیگر به طور ناخواسته هدفی را که او سه ماه برای کشتنش برنامه ریزی کرده بود کشت‌.با خراب شدن برنامه بسیار دقیقش، او عصبانی شد و تصمیم گرفت برای تحریک عصبانیت انیکی قاتل خودش دست به کار شود.

    • The return of the lord god

      خلاصه :

      شاهزاده سقوط کرده، بای لیز_این، بخاطر تلاش خود برای معکوس کردن زمان و مکان برای نجات پادشاهی سقوط کرده اش، به یک سیستم ابعادی متصل شده و میزبان هوش مصنوعی ای به نام S419M شد.

      از آن پس زندگیش دستخوش تغییر شد: پرش جهانی، تغییر چهره ی مداوم و کبودی شدن در عرض چند ثانیه. رفتن به دنیاهای باستان، مدرن، آینده و پس از آخر الزمان، ماشینی، جنگ های خونی، خدایان و شیاطین، جاودانه ها …

      قدرت ذهنی او روز به روز بیشتر و قدرتمندتر میشد و آماده ی برگشتن به زمان و مکان خود بود. اما به طور غیر منتظره ای ماموریتی مخفی در سطح خدا را راه انداخت: بازگشت پادشاه خدایان. او باید قبل از بازگشت به دنیای اصلی خود این ماموریت را انجام دهد!اگر میدانست چگونه باعث راه انداختن آن شده ، از آن دوری میکرد.

      ……………………………………………………………….

      تعداد چپتر: 317چپتر

    • I Can Read Minds But Will Not Be Marked

      خلاصه داستان:

      لین‌هان، بهترین امگای امپراتوری، طراح اصلی مکانیکی آکادمی نظامی ملی بود. علاوه بر غلظت زیاد فُرمون ها و قدرت معنوی غیرقابل باورش، هیچ‌کس نمی‌داند که او توانایی عجیبی را نیز بیدار کرده است – ” ذهن خوانی!”

      تنها با گذاشتن دستش بر روی دست شخص دیگری، می‌توانست بفهمد که در ذهن طرف مقابل چه می‌گذرد.

      اوضاع در امپراتوری در حال تغییر بود، و طوفان در شُرُف آمدن بود؛ و لین‌هان به عنوان برجسته ترین طراح مکانیکی موسسه تحقیقات نظامی، با آن ژنرال عالی‌رتبه و مقتدر امپراتوری ملاقات کرد.

      لین هان مجبور شد دستکش‌هایش را دربیاورد و با آن اسطوره‌ی بدنام و سنگدل دست دهد.

      «بوی خیلی خوبی میده، میخوام مارکش کنم!»

      «لین‌هان: ؟؟؟»

      جوان با سردی، صورتش را پایین انداخت و دستش را با بی‌حوصلگی عقب کشید: «برای گستاخی که کردم متاسفم!»

      “اجازه بدید تا تصور کنم که در میان ستاره‌ها، ستاره‌ای وجود داره، که زندگی من رو بواسطه‌ی تاریکی ناشناخته‌ای هدایت می کنه.” تاگور”

      ……………………………

      تعداد چپترها: 132 چپتر

    • Fairy trap

      جو یی گئول که روزی ۲۲ ساعت میخوابه به سندروم رِستاف مبتلاست. از اون جایی که یاد گرفته وقتی خوابه از جسم‌ فیزیکی خودش خارج بشه. یک روز یک پروانه طلایی رو دنبال میکنه و به بُعد دیگری وارد میشه و در آنجا، او پرنس چهارم، سِث رو ملاقات میکنه و بار ها جانش رو نجات میده…