پسر صاحب میخانه ، ایلیا ، اغلب همان رویا را تجربه می کرد.رویایی که در آن او در یتیم خانه روستا با دوست کودکی خود بازی می کرد ، پسری که ظاهر او شبیه فرشته ها بود. رویایی که در آن او از زیتون وسوپ همراه با باقیمانده سبزیجات صابون درست میکرد. اما لحظه ای که ایلیا به تصویر “قهرمان یخی” نگاه کرد، متوجه شد که آن رویاها اصلاً رویا نیستند، بلکه خاطرات زندگی گذشته او بودند. مهمتر از همه ، اینکه “قهرمان یخی” ، رایلی دوست دوران کودکی اش ، دیگر فرشته نبود؟!
13چپتر (+۷چپتر)
وضـعیت : پایان یافته