اطلاعات جانبی
خلاصه داستان
بقا و زنده ماندن فیری متکی بود به تواناییش در شکار و کشتن.. جنگلی که او در آن زندگی می کرد مکانی سرد و غم زده بودکه زمستانی طوالنی ماه ها آن را در برگرفته بود. بنابراین زمانی که او گوزنی را درجنگل هدف گرفته بود که توسط گرگیتعقیب می شد نتوانست جلوی خود را بگیرد وبخاطر گوشت با او نجنگد. اما برای رسیدن به همچین هدفی او باید گرگ را میکشت و کشتن همچین چیز با ارزشی قطعا برایش گران تمام میشد.او به خاطر کشتن آن گرگ که یک پری بود به سرزمین پریان برده شد، درآنجا فیری پی برد که کسی که او را به اسارت گرفتهاست و ماسکی از جواهر به صورتش می زند چیزی فراتر از آنچه چشمان سبز رنگ نافذش نشان می داد مخفی می کرد.در آنجا از فیری به شدت مراقبت می شد و زمانی که سعی کرد دلیلش را بفهمد، احساساتش به او از عداوت به عشق تبدیل شد،سرزمین پریان از قبل خطرناک تر شده بود و فیری باید تالش می کرد که یک نفرین باستانی را بشکند و یا اینکه او را برایهمیشه از دست بدهد.