Violet Evergarden

“ربات نویسنده ی خودکار”. زمان زیادی از معروف شدن این اسم گذشته. آن ها ربات های سخن گویی هستند که دکتر اورلاند ساخته است. در اول، اون فقط برای کمک به همسر عزیزش این ماشین ها رو ساخت ولی بعد از مدتی، اون ربات ها در کل جهان تولید و پخش شدند. شرکت هایی برای […]
  • اطلاعات
  • قسمت ها
  • دست اندرکاران
  • نقد
  • مرتبط
اطلاعات محصول

اطلاعات جانبی

تعداد قسمت نامشخص
تاریخ پخش نامشخص
تاریخ پایان نامشخص
زمان پخش نامشخص
امتیاز ناول آپدیت 10 /

خلاصه داستان

“ربات نویسنده ی خودکار”.

زمان زیادی از معروف شدن این اسم گذشته. آن ها ربات های سخن گویی هستند که دکتر اورلاند ساخته است. در اول، اون فقط برای کمک به همسر عزیزش این ماشین ها رو ساخت ولی بعد از مدتی، اون ربات ها در کل جهان تولید و پخش شدند. شرکت هایی برای کرایه دادن آنها بوجود اومد.

داستان در مورد زندگی دختری چشم آبی با موهای بلوند به نام “وایولت اورگاردن” هست. بعد از تمام شدن جنگ ۴ ساله بین دو جبهه ی سرزمین “تلسیس” ، وایولت که قبلا وظیفه ی سلاح مرگبار را در جنگ به عهده داشت، الان که دیگر سرباز نیست به جامعه برگشته تا هدف زندگی اش رو پیدا کند. یا به عبارتی دیگر، به دنبال معنی آخرین کلماتی است که سرهنگ گیلبرت، محافظ و استاد عزیزش، به او گفته: “دوستت دارم”.

وایولت برای فهم معنی اون کلمات، مسیرش رو به عنوان یک ربات نویسنده خودکار در شهر شروع می کنه.

 

“من وایولت اورگادن هستم. من ربات نویسنده ی خودکار هستم که به سرعت به خدمات شما رسیدگی می کنم”

وضعیت کاربـران

۰ مشاهده کردند
۰ در حال مشاهده هستند
۰ در آینده مشاهده میکنند
۰ فعلا متوقف کردند
۰ رها کردند
۰ مشاهده نمیکنند
قسمت ها

دانــلود ناول

مبلغ هر ناول غیر رایگان ۱۲۰۰ تومـان میباشـد
دست اندرکاران

مترجم ها

  • datrashiest
  • ادیتورها

  • datrashiest
  • کلینرها

  • datrashiest
  • رتبه دهی و نــقد
    0
    0 نفر
    5
    4
    3
    2
    1
    هیچ رتبه و نقدی برای این موضوع ارسال نشده است
    دست اندرکاران
    • The return of the lord god

      خلاصه :

      شاهزاده سقوط کرده، بای لیز_این، بخاطر تلاش خود برای معکوس کردن زمان و مکان برای نجات پادشاهی سقوط کرده اش، به یک سیستم ابعادی متصل شده و میزبان هوش مصنوعی ای به نام S419M شد.

      از آن پس زندگیش دستخوش تغییر شد: پرش جهانی، تغییر چهره ی مداوم و کبودی شدن در عرض چند ثانیه. رفتن به دنیاهای باستان، مدرن، آینده و پس از آخر الزمان، ماشینی، جنگ های خونی، خدایان و شیاطین، جاودانه ها …

      قدرت ذهنی او روز به روز بیشتر و قدرتمندتر میشد و آماده ی برگشتن به زمان و مکان خود بود. اما به طور غیر منتظره ای ماموریتی مخفی در سطح خدا را راه انداخت: بازگشت پادشاه خدایان. او باید قبل از بازگشت به دنیای اصلی خود این ماموریت را انجام دهد!اگر میدانست چگونه باعث راه انداختن آن شده ، از آن دوری میکرد.

      ……………………………………………………………….

      تعداد چپتر: 317چپتر

    • NEED TO PROPOSE TO SEVEN MEN WHAT TO DO!

      خلاصه:

      چو مو یون برای تبدیل شدن به یک ستاره در JJWXC به داستان “قلمرو شیطانِ” خود تکیه کرده بود، اما اصلا انتظار آن را نداشت که او، بعد از نوشتن هفت موقعیت و داستان ذهنی و سوءاستفاده از آن هفت داستان ذهنی تا سر حد مرگ، به آن کتاب لعنتی تناسخ پیدا کند!

      این سیستم روی دستبند دیگه چه چیز لعنتی‌ایه؟

      و اینکه “یا باید از هفت مرد خاستگاری کنی و یا زیر دست این هفت مرد طعم مرگ غم‌انگیزی را بچشی” دیگه چه چیز لعنتی‌ای بود؟

      من تنها میخواستم برای ارضاء علایق و خواسته‌های بد خود یک رمان بنویسم، وگرنه واقعا چه کسی هست که بخواهد با یک دسته سگ دیوانه و سادیسمی درگیر شود؟

      (JJWXC : یا Jinjiang Literature City, یه سایت به زبان چینی برای پخش و اشتراک‌گذاری رمان‌های انلاین.)

      ………………………….

      تعداد چپتر: 279 چپتر + اکسترا

    • I Can Read Minds But Will Not Be Marked

      خلاصه داستان:

      لین‌هان، بهترین امگای امپراتوری، طراح اصلی مکانیکی آکادمی نظامی ملی بود. علاوه بر غلظت زیاد فُرمون ها و قدرت معنوی غیرقابل باورش، هیچ‌کس نمی‌داند که او توانایی عجیبی را نیز بیدار کرده است – ” ذهن خوانی!”

      تنها با گذاشتن دستش بر روی دست شخص دیگری، می‌توانست بفهمد که در ذهن طرف مقابل چه می‌گذرد.

      اوضاع در امپراتوری در حال تغییر بود، و طوفان در شُرُف آمدن بود؛ و لین‌هان به عنوان برجسته ترین طراح مکانیکی موسسه تحقیقات نظامی، با آن ژنرال عالی‌رتبه و مقتدر امپراتوری ملاقات کرد.

      لین هان مجبور شد دستکش‌هایش را دربیاورد و با آن اسطوره‌ی بدنام و سنگدل دست دهد.

      «بوی خیلی خوبی میده، میخوام مارکش کنم!»

      «لین‌هان: ؟؟؟»

      جوان با سردی، صورتش را پایین انداخت و دستش را با بی‌حوصلگی عقب کشید: «برای گستاخی که کردم متاسفم!»

      “اجازه بدید تا تصور کنم که در میان ستاره‌ها، ستاره‌ای وجود داره، که زندگی من رو بواسطه‌ی تاریکی ناشناخته‌ای هدایت می کنه.” تاگور”

      ……………………………

      تعداد چپترها: 132 چپتر

    • Fairy trap

      جو یی گئول که روزی ۲۲ ساعت میخوابه به سندروم رِستاف مبتلاست. از اون جایی که یاد گرفته وقتی خوابه از جسم‌ فیزیکی خودش خارج بشه. یک روز یک پروانه طلایی رو دنبال میکنه و به بُعد دیگری وارد میشه و در آنجا، او پرنس چهارم، سِث رو ملاقات میکنه و بار ها جانش رو نجات میده…