تعداد چپتر: 150+5 اکسترا
خلاصه:
او چهار شاگرد داشت که به موفقیت رسیده و فرقه های خودشان را تأسیس کرده بودند.
مسئلۀ خجالت آور این بود او آنها را از فرقه اش بیرون انداخته بود تا مستقل شوند.
اما یک روز اتفاقی افتاد و تمام تهذیبش را از دست داد. زندگی اش به یک مو بند بود و در حالی که سرگردان بود به فرقۀ شاگرد سومش رفت و حالا با خردی که داشت باید شاگردان پلیدش را به راه راست هدایت میکرد.
وضـعیت : پایان یافته