خلاصه داستان:
گفته میشود؛ افسر عالی رتبه ارتش شمالی بداخلاق و خشن است. افرادی که زیر دستش مرده بودند بیشمار بودند. در زندگی قبلیاش آن چانگچینگ شایعات را باور کرد و از او ترسید.
هرگز شجاعت نداشت که از نزدیک نگاهش کند. تنها زمان مرگش فهمید که این مرد تمام محبتش را به او داده بود.آن چانگچینگ در بازگشت به شب ازدواجش به مرد ترسناک نگاه کرد و با بوسه ای بر لب هایش پیش قدم شد.
ابروهای مرد چین خورد. چانه اش را به آرامی نیشگون گرفت: «ازم نمیترسی؟»
آن چانگچینگ گردن مرد را در آغوش گرفت و به شیرینی لبخند زد: «من ازت نمیترسم. فقط از درد میترسم.» و مرد هرگز نمیخواست او دردی را حس کند.
……………………………………………………
تعداد چپتر: 140چپتر
(ترجمهی انگلیسی درحال پخش است.)